چه روزگار خوبی بود
آن گاه که زندگی
پر شتاب میگذشت .
هر خانه
خانه ی تو بود
هر رود کوچکی
دریای بی کرانه بود.
گل ها برای چیدن
پروانه هابرای دیدن
این دشت های خشک
سرسبز بود بود و
بی انتها
این آب های یخ زده در لوله های قهر
آن روزها
درچشمه های روشن سخاوت بود.
آیا
هنوز هم
باور نمی کنی
زندگی
دیروز مرده است !
*** 1371«کرمانشاه »
چهره ای می بینم
که به تصویر خودم می ما ند
مثل من
عین خودم
بی شک این نقش من است
کار آن دخترک نقّاشی است
که مرا می پایید !
*** 1370«آبدانان »
من کی ام
شاید غروبی خسته در دامان یک صحرا
و شاید هم
رهی پر پیچ و خم باشم
که میماند
چو ماری
در پس یک راه نا هموار.
من سراسر لذتم، دردم
شادیم شورم،نشاطم.
گر به پرسد
کودکی از من
چرا آواره گشتی؟
گویمش جانم
ندانی لذت آواره گشتن!
*** 1356«بان زرکه » ماژین(ازتوابع دره شهر)
درسکوت این شب تنها
صدایم تا کنار دهکده
تا دل هر خانه
حواهد رفت.
و با آوایی از اندوه
سکوت مردم خوابیده را
خواهم
شکست!
**** 1353 «فاریاب»زرین آباد(ازتوابع دهلران»